تاملی بر اقتدار افزايي فردي و خانوادگي

آموزش پیش از ازدواج‘ خانواده‘ مهارتهای زندگی‘ وغیره
آموزشی
نويسندگان
جدیدترین مطالب
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان آموزش پیش از ازدواج‘ خانواده‘ مهارتهای زندگیو آدرس mahmoodi.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





 

مقدمه:
وقتي مشغول تهيه ذهني مقاله حاضر بودم به شدت احساس ناراحتي مي كردم. چون تا پيش از اين، به برداشت من، ترجمه مناسب كلمه empowerment مقتدر سازي بود. حتما موافقيد كه چقدر تفكر علمي مشكل مي شود وقتي به جاي كامپيوتر، بايد بگوييم، كامپيوتر، ببخشيد رايانه، سوبسيد، اه، اه، ببخشيد يارانه و ... و تازه از همين يك ذره مغز براي زدن حرف علمي هم استفاده كنيم. واقعا مغز من كه خسته مي شود. نصفش به تغيير لغات رايج، نصف ديگرش به .... من كه ديگر مغزي براي تصميم گيري صحيح ندارم مگر آنكه .... دوپينگ كنم.
مقتدر سازي يا اقتدار افزايي؟
مقتدر سازي يا اقتدار افزايي؟ بالاخره كدام واژه درست است؟ من كه نمي دانم و نمي دانم چه فرقي با هم دارند. البته حتما فرق دارند. ولي من نمي دانم. تازه من چه كاره ام!!!!
من فكر مي كنم تا رفع دعوا، و بجاي از دست دادن كنترلمان!!!!، به دامن غرب پناه ببريم و بگوييم: امپورمنت، البته ترجمه انگليسي اش مي شود: empowerment ، معني اين واژه فارسي (منظورم امپورمنت است) را در لغتنامه هاي فارسي نديدم
”در متون مختلف معادل empowerment  اين كلمات ذكر شده است:
self-strength, control, self power ,own choice ,capable of fighting for ones right, own decision making, independence “ (بانك جهاني 2002)
 اما در ديكشنري لانگمن انگليسي، در برابر واژه empower آمده است:
to give someone more control over their own life or situation
 كه به زبان ما مي شود:
به كسي اين امكان را بدهيم كه بر زندگي اش كنترل بيشتري داشته باشد.
 مثلا بتواند در مورد همين موضوع ساده مرتبط با زندگي اش، (اينكه كدام كلمه مناسب تر است: امپورمنت، اقتدار افزايي، مقتدر سازي يا .... ) تسلط و كنترل داشته باشد، تا كمتر مغزش هدر رود يا حالش گرفته شود.
در هر صورت همينقدر مي توان فهميد كه اين كلمه زيباي مقتدر سازي، ببخشيد اقتدار افزايي به قدرت كنترل كردن ربط دارد.
قدرت كنترل كردن
منظور از قدرت چيست؟ فكر مي كنم بهتر است تا براي اين كلمه، كلمه اي جايگزين نكرده اند زود معني اش را دريابيم. چه كسي قدرت دارد؟ قدرت در چيست؟
قدرت را مي توان در زور بازو، اسلحه، ثروت و ... ديد. اما اينكه قدرت را در چه ببينيم به آن معني نيست كه مي شود فهميد قدرت يعني چه! من فكر مي كنم وقتي دو نفر روبروي هم مي ايستند، مثل آنها كه دوئل مي كردند، آنكه قدرتش بيشتر است برنده مي شود. يعني تصميمش حاكم مي شود و بر محيط اش كنترل مي يابد ( سوار مي شود). آدم ضعيف بله قربان گو مي شود و آدم قوي يا قدرتمند، مسلط و كنترل كننده و تصميم اش لازم الاجرا مي گردد. مثلا استاندار يك استان، مرد مقتدري است. البته اسلحه ندارد. پول هم ندارد. اما چون حق تصميم گيري دارد فرد قدرتمندي است.
شايد واژه حق تصميم گيري درست نباشد. مثلا كسي كه حرف زور مي زند حق تصميم گيري ندارد. توان تصميم گيري دارد. زبان و واژه ها و بخصوص موقع ترجمه ها چه كار ها كه نمي كنند.!! 
پس معني قدرت براي من روشن تر شد. آنكه توان تصميم گيري دارد صاحب قدرت است و امپور كردن!! يعني كمي !!! از اين توان تصميم گيري را به ديگري ( كه ندارد و مستحق است!!!) دادن.
به نظر من، امپورمنت، يا اقتدار افزايي يا مقتدر سازي يعني ايجاد شرايطي كه ديگران هم از توان تصميم گيري و كنترل شرايط شان برخوردار باشند. اما ديگران چه كساني هستند؟ در چه زمينه اي توان تصميم گيري مي خواهند و چقدر؟
چه كساني؟ آنها كه موضوع به آنها ربط دارد. در چه زمينه اي؟ در زمينه اي كه به آنها ربط داشته باشد. چقدر؟ هر اندازه كه به آنها ربط داشته باشد. يا اگر بخواهيم علمي تر بيان كنيم: به ذينفعان، در هر زمينه اي كه ذينفع هستند، به ميزان نياز يعني تا برقراري عدالت.
مثلا دفتر پيشگيري و امور اعتياد سازمان بهزيستي كشور قصد دارد كارگاه آموزشي براي آموزش مقتدر سازي، ببخشيد، اقتدار افزايي برگزار نمايد. نام اين كارگاه را مقتدر سازي، ببخشيد، اقتدار افزايي گذاشته است. آيا به نظر شما توان چنين تصميم گيري را دارد؟ منظور حق تصميم گيري نيست! توان چنين تصميم گيري است. آنها توان اين را دارند و ترجمه واژه انگليسي empowerment، واژه فارسي پيشنهادي من (امپورمنت) نشد. تصميم گرفتند واژه اقتدار افزايي را انتخاب كنند. تصميمي كه باعث شد من مجبور باشم بگويم مقتدر سازي، ببخشيد اقتدار افزايي و لذا كند ذهن شوم و نتوانم ... و خسته شوم و .... و نتوانم سلامتي ام را حفظ كنم و لذا زندگي خوبي نداشته باشم.!!!   
آنها (كه البته آدم هاي خوبي هستند) براي ما تصميم گرفتند و تصميم شان را هم اجرا كردند. اما اگر بخواهيم اقتدار افزايي كنيم، يعني به ديگران هم در همين موضوع ساده توان تصميم گيري بدهيم چه بايد كرد؟
لزوم اقتدار افزايي
اما پيش از اين كه بخواهيم مقتدر سازي، ببخشيد، اقتدار افزايي كنيم بايد بدانيم كه اگر نكنيم چه مي شود. چه لزومي دارد؟! اگر آنها تصميم بگيرند و اجرا كنند و ما تصميم گيرنده نباشيم چه اتفاقي مي افتد؟ راستي چه اشكالي دارد كه عده اي صاحب قدرت مطلق باشند و عده اي بي اراده مطلق؟ عده اي از جنس خدايان باشند و عده اي از جنس بردگان؟ عده اي هرچه خواستند خداگونه بشود و عده اي هميشه بايد .... به نظرم هيچ اتفاقي نمي افتد جز آنكه عدالت برقرار نمي شود. عدالت نباشد چه مي شود؟
حداقل من مي دانم كه حالم گرفته مي شود، كنترلم را از دست مي دهم. از كوره در مي روم. چرا؟ چون با اين قبيل تصميمات كه بر زندگي من هم موثر است ( ذينفع هستم) كنترلم را بر زندگي ام و سلامتي ام از دست مي دهم. اينقدر حالم گرفته مي شود و آنقدر عصباني مي شوم كه مي خواهم مغز ظالم را در دهانش بريزم. البته اگر توان چنين تصميم گيري را داشته باشم. چون ظريفي مي گفت: آدم نبايد تسليم سخن زور شود ... مگر آنكه زور، پر زور باشد.
پند عاقلانه اي است. به خاطر انتخاب كلمه اقتدار افزايي بجاي مقتدر سازي، آدم سالم مغز كسي را متلاشي نمي كند، تازه به خطر همين اعتراض ساده، آدم عاقل شغلش!!! را از دست نمي دهد. اما مي تواند ..... فلفل در چاي شان بريزد. يا يك جوري احمقانه و بچه گانه حالشان را بگيرد!!! آدم باهوش تر كه با دقت تمام پرس و جو مي كند تا بفهمد چه هنجار هاي اجتماعي براي آنها !!! مهم است. همان ها را ظريف و زيبا مي شكند و خرد و ويران مي كند. مثلا داخل كارگاه آموزش پيشگيري از اعتياد، بدون اينكه بخواهد!!! سيگار روشن مي كند.!!!( حالم را گرفتند، حالشان را مي گيرم)
اما عقلمان مي گويد يك بار فلفل مي ريزيم، دو بار اذيت مي كنيم. سه بار اخلاقيات را زير پا مي گذاريم. آخرش چه؟ تازه آدم هايي كه از ما بهترند و قبولشان داريم مي گويند مگر تصميم آنها اشتباه بوده؟ مگر مي داني چه شد كه چنين تصميمي گرفتند؟ مگر آنها حق تصميم گيري ندارند؟ تو چه مي داني؟ تو حق زندگي داري؟ ( شايد منظورشان توان زندگي بوده است!!) تو گناه كاري! گناه كاري! گناه كاري!
اگر قبول نكنيم داستان قبل (چاي و فلفل) ادامه دارد و اگر خسته شويم، سر عقل!!! مي آييم و با حال گرفته شده!! ، قبول مي كنيم كه گناه كاريم. اما حال خرابمان را چه كنيم؟ اعصاب خوردمان را چه كنيم؟ بالاخره يكي را بايد ادب كنيم تا حال بياييم. كنترل مان كردند، يكي را كنترل كنيم تا ... توپ شويم، شارژ شويم، بتوانيم همين چند روز را زندگي كنيم، يكي بايد آدم شود. بازي گيرش آوردم پدر سگ اريك برن را شروع مي كنيم و به سراغ ضعيف تر از خود مي رويم تا قدرت مان را به خودمان ثابت كنيم. حق همسر ظالمم را كف دستش مي گذارم. اما به خاطر چه ظلمي؟ با گفتن اينكه چرا در ديزي بازه، چرا دم خر درازه، ظالم ( بخوانيد همسر عزيزم) را مجازات مي كنم. زندگي اش!! را تباه مي كنم. ( خشونت خانگي) اما وقتي گريه كردنش را مي بينم به سراغ بچه ام!! مي روم ( يك پدر سگ ديگر) و او را آدم!! مي كنم ( بدرفتاري با كودك) و اگر مهربان باشم و اين بازي همچنان ادامه داشته باشد ..... به حرف بزرگتر ها !! گوش مي دهم و قبول مي كنم كه واقعا من گناهكارم!! و خودم ( آخرين پدر سگ) را ادب مي كنم (خود آزاري). چه كسي ضعيف تر از خودم!!( بهترين و نجيب ترين سگ دنيا). اگر توان تصميم گيري براي دفاع از حقم را نداشتم، توان تصميم گيري براي خودم را كه دارم. از دوستان و خانواده و ... مي پرسم:
چه شيوه اي براي خودكشي سراغ داريد كه اولا آدم جدي جدي به خاطر عوارض اش بميرد. معلوم هم نشود كه لوطي زندگي را باخته و در كنار اينها، حال آن ظالم ها را هم گرفته باشم، خودم هم كمي حال كرده باشم!!!؟           
اينجا است كه اگر مغز ارشميدوس هم نداشته باشم و يافتم يافتم كنان به سراغ ترياك ناب نروم، همسر مهربانم، پدر بزگوارم، دوست عزيز و هم دردم همگي مي گويد: يك پوك بزن، حال مي اي، شارژ مي شي، توپ مي شي و ....        (وابستگي و سوء مصرف مواد)
البته متاسفانه داستان ادامه دارد. حالا همان ها، مي پرسند: مگر نمي داني كه عوارض اعتياد چيست!! و مي گويند: بدبخت، هرزه، ترياك بكشي مي ميري، بي اراده، حالا كه معتاد شدي برو بمير، من گفتم يك پوك، هوس باز شيره اي، انگل (منظور موجودي ناتوان و آزار دهنده است!!).
حق تو اين است كه بميري، در ضمن اگر نمي دانستي هروئين تزريق كني ايدز مي گيري حالا بدان!!!، به دردت مي خورد!!!.اگر نمي داني مي تواني با دزدي هم حال ما را بگيري حالا بدان، اگر نمي داني ... حالا بدان،!!
البته براي پيشگيري از اين معضل بايد تصميم گيري كرد. اما چه كسي توان تصميم گيري! دارد؟ همان ها!!! و چه تصميمي مي گيرند؟ اول حق الزحمه، بعد تحقيق در مورد ميزان آگاهي اين نادان ها( بخوانيد ولي نعمت ما مردم) در مورد عوارض اعتياد، بعد اجراي طرحي با عنوان آگاه سازي مردم از عوارض اعتياد، بعد برگزاري كارگاه توسط تصميم گيرندگان (صاحبان قدرت) براي آنها كه توان تصميم گيري ندارند تا بيشتر بدانند كه در ترياك علاوه بر ريه ها بر .. هم اثر دارد و ....
داستان عجيبي نيست. زندگي روزمره ما است. اما چه بايد كرد؟ براي پيشگيري از خشونت خانگي يا كودك آزاري يا هنجار شكني و دزدي و ... يا براي پيشگيري اوليه از اعتياد چه بايد كرد؟
 برخي مي گويند مردم را از عوارض مرگ آور جديد اعتياد آگاه كن، هم سود دارد هم ساده ترين راه است. و برخي مي گويند چرا دعوا؟ بجاي اقتدار افزايي يا مقتدر سازي بگو امپورمنت و مملكت را نجات !! بده. همه دنيا مي گويند امپورمنت. برخي هم مي گويند:
بياييد به ساير ذينغعان هم توان تصميم گيري بدهيم.
يعني مقتدر سازي، ببخشيد اقتدار افزايي شان كنيم، اما چطور؟
راه حل ساده به نظر مي رسد!، مشاركت شان بدهيم. چطوري؟كمي از آن، كمي از اين، مثلا بگوييم مقتدر افزايي، اما اين ديگر زندگي نمي شود. شوخي است.
راي گيري كنيم. از همه ذينفعان يا نمايندگان شان، كاملا دموكراتيك! و ساده. صندوق راي، تبليغات براي دو كلمه مقتدر سازي و اقتدار افزايي، هر كه بيشتر راي آورد حق تصميم گيري با او است.
*خوب نوبت تو است، بگو كدام درست است؟ وقت تبليغ براي تو 10 دقيقه است.شروع كن،
** اما من چه مي دانم فرق كلمه مقتدر سازي با اقتدار افزايي چيست؟من چه مي دانم، حداقل نوشتن راي سواد نوشتن مي خواهد، من كه ندارم. دكترا هم ندارم، مطالعات چي چيو لوژي!!! من كه سرم نمي شود. اما بايد نظرم را در
 ده دقيقه بيان كنم، من كه ساعت ندارم. من كه جز براي .... براي كسي حرف نزده ام. من گرسنه ام، حالا اينهمه آدم مي خواهند نظر من را بشنوند.
* و يكي زير گوشم مي گويد ... توان تصميم گيري مي خواستي، بفرما، كاملا دموكراتيك است. دفاع كن، استدلالات پيچيده ات را بگو، از دهخدا رفرانس بده،
** و من مي گويم ..... مبارك است انشاالله
و پايين مي آيم تا ... فلفل در چاي شان بريزم يا ....
نظام راي گيري كافي نيست. حق راي خوب است و حق تصميم گيري براي همه ما خوب است اما من حق تصميم گيري دارم، من توان تصميم گيري مي خواهم، من سواد خواندن و نوشتن مي خواهم ( حداقل آموزش)، من مهارت سخن گفتن در جمع مي خواهم (مهارت هاي زندگي)، من غذا مي خواهم‌(تامين نياز هاي اوليه)، من اطلاعات در مورد موضوع مي خواهم (دسترسي به اطلاعات) ، من دوستاني مي خواهم كه در دستيابي به حقم و ابراز نظرم به من كمك كند ( سازمان دهي محلي، شمول اجتماعي) و مي خواهم كه آنها!!! هم در برابر سوالات و نظرات من پاسخگو (پاسخگويي صاحبان قدرت) باشند. من مي خواهم ... 
يا به زباني ديگر، ذينفعان انتخاب واژه مقتدر سازي يا اقتدار افزايي يعني همه ما، بايد توان تصميم گيري داشته باشيم. همه در اين تصميم گيري شركت كنيم، همه از فرصت برابر برخوردار باشيم و ....
 
 
مفهوم اقتدار افزايي
از زماني كه مارك لالونده، وزير سلامت و رفاه اجتماعي وقت كانادا در گزارش تاريخي خود به ناكامي دولت ها در تامين سلامت براي همه اشاره كرد ( لالونده 1974) كشور هاي جهان با ديدگاه تازه اي به شعار محوري بيانيه آلماتا( آلماتا 1974) يعني سلامتي براي همه تا سال 2000 نگريستند و اين ديدگاه تازه را در منشور اتاوا ( منشور اتاوا 1986) متبلور ساختند.
 در منشور اتاوا (1986) آمده است:
”ارتقاء سلامت فرايند قادر سازي enabling مردم است تا با دستيابي به كنترل بيشتر بر سلامت شان، آن را بهبود بخشند. .... ارتقاء سلامت بر دستيابي به عدالت در سلامت تاكيد داشته و تلاش دارد تا شكاف موجود در وضعيت سلامت را كاهش داده و با تضمين برابري در منابع، همه مردم را قادر سازد تا به بالاترين سطح سلامت خود دست يابند. اين قادر سازي شامل ايجاد يك محيط امن و حمايت گر، دسترسي به اطلاعات و مهارت هاي زندگي و در اختيار داشتن فرصت انتخاب در عوامل موثر بر سلامتي است. مردم نمي توانند به بالاترين سطح سلامت خود دست يابند مگر انكه بتوانند عواملي را كه بر سلامت شان موثر است كنترل كنند. اين موضوع بايد در مورد زنان و مردان به طور مساوي رعايت گردد.“
موري و همكارانش (2004) نيز معتقدند ” شواهد بسياري از كشور هاي جهان حاكي از آن است كه هر چه طبقه اجتماعي افراد بالاتر باشد وضعيت سلامتي آنها بهتر است. شواهد زيادي هم وجود دارد كه جوامعي كه ساختار سلسله مراتبي دارند اين وضعيت در آنها بيشتر ديده مي شود.“وي و همكارانش ( 2004) همچنين آورده اند: ” منتقداني از جامعه شناسي سلامت معتقدند قدرت نقش محوري در درك ما از سلامتي دارد. به گفته Freund   و McGuire « قدرت كارگران بر محيط كارشان، قدرت مردم براي كنترل شرايط فيزيكي محيط زيست شان، قدرت گروه ها و جوامع مختلف براي شكل دادن به سياست هاي مرتبط با سلامتي به سياستگذاران، قدرت مردم در شرايط مختلف براي كنترل و درك و فهم اطلاعات حياتي مرتبط با زندگي و سرحالي شان و قدرت رسانه هاي عمومي در شكل بخشيدن به عقايد ما در باره غذا و تناسب اندام » ( 1999ص 7) “ 
بدين ترتيب كاهش شكاف در قدرت كنترل عوامل موثر بر سلامتي، يعني دستيابي به عدالت در سلامت از مسائل پايه اي و اوليه سلامت محسوب شد. منشور اتاوا (1986) به منظور كاهش اين شكاف آورده است:
”ارتقاء سلامت با تقويت قدرت عمل موثر و مشخص اجتماعات كوچك مردمي در اولويت بندي، تصميم گيري، برنامه ريزي راهبرد ها و اجراي آنها براي دستيابي به سلامت بهتر اجرا مي گردد. در قلب اين فرايند، اقتدار افزايي empowerment اجتماعات كوچك قرار دارد.“ و به گفته لاوراك ( 2001) ” بيانيه اتاوا در 1986، اقتدار افزايي را موضوع محوري ديدگاه ارتقاء سلامت قرار داد“
 سازمان بهداشت جهانی در واژه نامه ارتقاء سلامت اش (1998) در برابر واژه مقتدر سازی، ببخشيد اقتدار افزايي آورده است:
” در ارتقاء سلامت، مقتدر سازی فرايندی است که طی آن مردم کنترل بيشتری بر تصميمات decisions و اقدامات  actionsموثر بر سلامت شان بدست مي آورند.“ 
 بانك جهاني ( 2002) نيز در معرفي راهبرد هايي براي كاهش فقر ” اقتدار افزايي را گسترش آزادي انتخاب و عمل“ تعريف نموده و در جاي ديگر آن را‌ ” گسترش منابع و توانايي هاي مردم فقير براي مشاركت در، مذاكره با، تاثير بر، كنترل و نگهداري مجامع و مراكزي كه بر زندگي آنها موثرند “ مي داند. همچنين به نظر كارشناسان بانك جهاني ” يكي از جنبه هاي اقتدار افزايي، افزايش حقوق زنان و مشاركت آنها است. اقتدار افزايي زنان با حكومت و اقتصاد سالم تري همراه بوده است. بخصوص مداخله بيشتر زنان در عرصه عمومي زندگي، باعث كاهش ظلم شده است، حتي در كشور هايي با شرايط درآمدي، آموزشي و قانون گذاري برابر در سطح خرد هم، مطالعات نشان داده است كه زنان در كسب و كار كمتر به كاركنان دولت رشوه مي دهند، چه به خاطر ترسشان از خطرات آن و چه به خاطر بالاتر بودن استاندارد هاي اخلاقي شان، در مطالعه اي نشان داده شد كه 350 شركت كوچك كه توسط مردان اداره مي شوند دو برابر زنان رشوه مي دهند حتي وقتي اندازه شركت و تحصيلات مالكان آنها كنترل شد.“ ( بانك جهاني 2002)
هر چند بانك جهاني اذعان مي دارد كه ” هيچ مدل واحدي براي اقتدار افزايي وجود ندارد“ اما علي رغم اين اذعان به تفاوت در تجربه ها و عدم وجود يك مدل واحد براي اقتدار افزايي، بانك جهاني(2002) چهار قلمرو براي اجراي رويكرد اقتدار افزايي را ذكر مي نمايد:
1-    تسهيل دسترسي به اطلاعات
2-    پاسخگويي مراجع قدرت
3-    مشاركت/ شمول اجتماعي
4-    ظرفيت سازي براي سازمان دهي سازمان هاي محلي
به زبان ديگر، بانك جهاني و وزراي سلامت كشور هاي جهان براي رفع مشكل تصميم گيري در مورد انتخاب يكي از دو كلمه اقتدار افزايي يا مقتدر سازي كه مي تواند منتهي به آسيب هاي اجتماعي چون خشونت خانگي و ظلم به زنان، بدرفتاري با كودكان، دزدي و جرم و جنايت و بالاخره اعتياد، فقر و عدم سلامت گردد، اقتدار افزايي را پيشنهاد مي كنند. در واقع براي مقتدرسازي ذينفعان اين دو كلمه، بايد طرح هايي را اجرا كرد تا:
1-    دسترسي ذينفعان را به اطلاعات مرتبط با موضوع تسهيل كند.
2-    صاحبان قدرت تصميم گيري (پيشنهاد كنندگان دو كلمه مورد نظر) را در برابر اينكه چرا چنين تصميمي گرفته اند پاسخگو كند.
3-    كليه ذينفعان را در اين تصميم گيري مشاركت داده و گروه هايي از ذينفعان كه از اجتماع دور افتاده اند ( قهر كرده اند، ناشنوا يا بيمار هستند، از اقليت هاي قومي و ... هستند و ...) را در مشاركت جمعي سهيم و در اجتماع شامل كند.
4-    فرايند تصميم گيري را از تصميم گيري چند نفر در برابر توده اي از ذينفعان به تصميم گيري هر چه جمعي تر ( اجتماعي تر) تبديل نموده و با تسهيل تشكيل ( ظرفيت سازي ) و سازمان دهي گروه ها و سازمان هاي محلي بين ذينفعان، آنها را از توده اي بي شكل و ناتوان در تصميم گيري جمعي به صورت گروه هاي منسجم و قدرتمند مقتدر كند.
مقتدر سازي فردي
 به تعبير بارنز و همكارانش (1997) ” مقتدر سازي فرايندي است كه در آن فرد براي كاهش درماندگي شخصي ( Personal Powerlessness ) و وابستگي اش تلاش مي كند تا كنترل بيشتري بر زندگي اش بدست آورد. (لورد و هاچيسون 1997، راپاپورت 1987) مقتدر سازي يكي از نتايج توسعه اجتماعي community development است... مقتدر سازي فردي به فوايدي اطلاق مي گردد كه فرد از درگير شدن در فرايند هاي توسعه اجتماعي و موارد مشابه بدست مي آورد. “
واژه نامه ارتقاء سلامت سازمان بهداشت جهانی (1998)، تفاوت مقتدر سازی فردی و اجتماعی را چنين بيان می کند:
”مقتدر سازی فردی به توانايي فرد برای تصميم گيری و داشتن کنترل بر زندگی شخصی اش اطلاق می شود. مقتدر سازی اجتماعی به اقدام جمعی افراد برای بدست آوردن نفوذ و کنترل بيشتر برعوامل موثر بر سلامتی و کيفيت زندگی درسطح اجتماع کوچک شان اطلاق می شود.“
اگر چه مفهوم مقتدر سازي فردي در ادبيات علمي امروز جايگاه خاصي يافته و مطالعه در مورد آن عمدتا حول نظريه هاي روانشناختي مقتدر سازي و بخصوص تئوري هاي درماندگي powerlessness در روانشناسي معاصر انجام مي گيرد اما در كليه اين موارد، مفهوم مقتدر سازي از همان موضوع توان تصميم گيري و كنترل يافتن بر محيط زندگي يعنی تعريف مورد نظر سازمان بهداشت جهانی استنباط مي شود.
 نگاه از اين زاويه نشان مي دهد كه اساسا تمام آنچه مقتدرسازي فردي خوانده مي شود همان طبابت است كه از زمان بقراط حكيم بوده و خواهد بود. درمانگران همگي مقتدر سازي، ببخشيد، اقتدار افزايي مي كرده اند. آنها به مراجعانشان كمك مي كرده اند تا توان تصميم گيري داشته باشند. مثلا كسي كه دردي در شكم دارد نمي تواند زندگي كرده و سالم باشد، چون نمي تواند تصميمات ساده زندگي اش را هم بگيرد. البته سابقا و با تعريفي كه از سلامتي داشتند، درد شكم را فقط به پزشكان ارجاع مي دادند اما امروزه اين افراد به منظور مقتدر سازي، به اولين رستوران يا محلي كه غذا به فقرا مي دهند نيز ارجاع داده مي شود. (تغيير تعريف سلامت)
به عبارتي ديگر، هر گونه اقدامي كه به توانمند تر كردن فرد براي كنترل بر زندگي اش و كاهش درماندگي، ياس و احساس ناكامي در كنترل محيط اطرافش صورت گيرد مقتدر سازي محسوب مي گردد و عجيب نيست اگر كمك پزشكان به كاهش درد هاي شكمي يك فرد را نيز مقتدر سازي او براي كنترل بيشتر بر زندگي اش محسوب كنيم.
اگر منظور از مقتدر سازي فردي را در بعد رواني اش و صرفا در ناتواني در تصميم گيري براي بهتر زيستن اش در نظر گيريم و آن را در سطح روانشناختي تشريح كنيم، مي توان مقتدر سازي را همان رواندرماني و مشاوره به طور كلي دانست، يعني انجام كليه اموري كه فرد را براي تصميم گيري صحيح ياري كند. مسلما اينكه كدام تصميم درست است به روانشناسان ارتباطي ندارد بلكه كار بزرگان، عرفا، اخلاقيون و عالمان دين در فرهنگ همان فرد است اما اينكه فرد توان لازم براي تصميم گيري را داشته باشد در شرح وظايف روان درمانگران و مشاوران است. نحوه اقتدار افزايي فردي در اينجا در واقع همان نحوه انجام خدمات روانشناختي و مشاوره است كه شرح آن در اين نوشتار نمي گنجد اما براي درك بهتر جايگاه فرايند تصميم گيري و ارتباط آن با اقتدار افزايي فردي بد نيست نگاهي به فرايند تصميم گيري در ذهن بيندازيم.
فرايند تصميم گيري 
فرايند تصميم گيري آنقدر ريشه اي است كه اگر كسي نتواند خودش تصميم بگيرد، در آدم بودن يا زنده بودنش شك مي كنيم. به عنوان مثال، اگر دو نفر در برابر شما باشند، عين هم، اولي آدم معمولي و دومي آدم آهني (‌روبات!!) كدام را آدم!! مي دانيد؟ آنكه بتواند خودش تصميم بگيرد هرچند آدم آهني از قدرت مالي يا بازويي يا ... بيشتري برخوردار باشد. و اگر دو آدم در برابر شما باشند، اولي بتواند تصميم بگيرد كه مواد مخدر مصرف نكند و دومي نتواند، اولي را آدم دانيم اما دومي را انگل يا ...
موجودات هرچه پيچيده تر مي شوند ساختار رواني پيچيده تري پيدا مي كنند. يعني مي توانند تصميمات پيچيده تري بگيرند. آدم موجود پيچيده تري است چون علاوه بر اينها مي تواند در مورد نحوه تصميم گيري خود نيز تصميم گيري كند و شيوه هاي تصميم گيري خود را بهبود بخشد، ( معرفت درجه دوم دارد) كاري كه چهارپايان قادر به آن نيستند.
كار اصلي ذهن تصميم گيري است. بقيه كار ها براي تسهيل يا زمينه سازي تصميم گيري است. تصميم گيري نيز انرژي مي خواهد. ذهن ذاتا صرفه جو است. اگر قرار بود تصميم گيري به انجام كار ها ربط داشته باشد تامين انرژي براي حجم زياد فعاليت هاي رواني ذهن ( خودآگاه يا ناخودآگاه) دشوار ترين و خسته كننده ترين كار ها بود. ذهن براي انجام امور تصميم گيري نمي كند. اين كار بر عهده عادت ها، شرطي شدن ها و يادگيري ها است. مثلا اگر قرار بود موقع رانندگي انرژي مصرف كنيم، خيلي خسته كننده بود، اما مهارت رانندگي ما كمك مي كند كه فقط گاز بدهيم و در كنارش به اطراف نگاه كنيم و ...
تصميم گيري موقعي انجام مي شود كه بايد كاري را نكنيم. اين كار انرژي مي خواهد و قدرت مي طلبد. مثلا از جاده خارج نشويم، از چراغ قرمز رد نشويم. تصميم گيري موقعي انجام مي شود كه بر سر دو راهي باشيم و براي انتخاب يك راه نياز به تصميم گيري داشته باشيم ( بخواهيم راه دوم را نرويم). توانايي چنين تصميماتي نشانه داشتن كنترل بر زندگي مان و يا داشتن قدرت است و نداشتن آنها يعني بيماري يا ناسلامتي.
 بيماري موقعي ايجاد مي شود كه نتوانيم كاري را كه نمي خواهيم، نكنيم، يعني قادر به تصميم گيري نباشيم. يعني مجبور باشيم. كنترلي روي خودمان نداشته باشيم. مثل آنها كه تيك عصبي دارند. آنها مثلا مي توانند پلك بزنند اما نمي توانند موقعي كه لازم است پلك نزنند، يا آنها كه اسكيزوفرن هستند، نمي توانند صدايي را كه نيست نشنوند، يا افسرده ها علارغم اينكه مي دانند زندگي شان سگي نيست ( !!!! ) نمي توانند مثل ما سالم ها فكر كنند كه اتفاقا اين زندگي است!!!! و همه چيز خوب است. وسواسي ها نمي توانند نشويند و آب نكشند و معتاد ها نمي توانند نكشند.      (منظورم ترياك است) و بالاخره مديران ضعيف نمي توانند در برابر درخواست نابجاي خانم هاي محترم، نه بگويند. جالب اينكه تمام اين اختلالات، از تيك هاي عصبي تا ناپختگي شخصيتي، از لايه هاي زيرين مغز تا قشر فوقاني آن به ترتيب قابل شناسايي و جايابي هستند.
همه روانپزشكي و روانشناسي باليني امروز، تلاش دارد كه به هر شكل مجاز و قانوني، كمك كند تا مراجع اش بتواند نه فقط در برابر آن بخش قدرتمندي كه او را وادار به تصميم گيري بر خلاف خواستش مي كند مقاومت كرده ( غرايض نفساني، ايد، ناخوداگاه، كودك، تغييرات شيميايي مغز و ... هر نام ديگري كه برايش انتخاب كنيم) بلكه كليه اجزاي سيستم رواني اش در تصميم گيري دخالت داشته و همه ذينفعان اش توان تصميم گيري داشته باشند ( مثلا نهاد، خود و فراخود) تا مجموعه آنچه مراجع ناميده مي شود ( نياز هايش، عقلش و اخلاقش ) توان تصميم گيري داشته و با هم در تصميم گيري ها مشاركت كنند!!!.
به طور خلاصه مي توان گفت مقتدر سازي فردي، اگر چه در جنبه هاي ناكامي و درماندگي افراد پشتوانه هاي علمي زيادي يافته و در هنگام قرار گرفتن در فرايند هاي تصميم گيري گروهي و اجتماعي پيچيدگي هاي بيشتري مي يابد اما در نهايت، آنچه اهميت دارد، افزايش توان تصميم گيري فرد است براي افزايش كنترل اش به منظور بهبود سطح سلامت و زندگي اش و به همين دليل دامنه فعاليت هاي مقتدر سازي فردي، به دليل تفاوت هاي فرهنگي و نياز هاي اوليه و اجتماعي مردم ما، نبايد محدود به آموزش هاي خاص حول توانمند سازي هاي خاص گردد.   
اقتدار افزايي در خانواده
مقتدر سازي در خانواده نيز همچون مقتدر سازي فردي، به توانمند كردن خانواده ها براي افزايش كنترل شان در تصميم گيري ها يشان براي بهتر زيستن مربوط است. فرايند اقتدار افزايي در خانواده را مي توان هم از حيث خانواده به طور كلي به عنوان پايه اي ترين واحد يك اجتماع كوچك نگريست و هم از اين جهت كه افراد در درون خانواده، چگونه در تصميم گيري ها دخالت كرده و صاحب قدرت مي باشند.
 مقتدر سازي خانواده ها در سطح يك اجتماع كوچك عمدتا به همان شيوه هايي نظر دارد كه در مقتدر سازي اجتماع كوچك مد نظر است و موضوع اقتدار افزايي در خانواده در اينجا، نگاه به خانواده اي متشكل از اجزايي چون پدر، مادر و فرزند و بررسي توان تصميم گيري آنها در خانواده به عنوان يك سيستم يا كل واحد است. موضوعي كه به ظاهر پيچيده تر از جنبه هاي فردي و اجتماعي مقتدر سازي است.  
به تعبيري ديگر، اگر چه فرويد با تقسيم بندي ذهن به نهاد، خود و فراخود و اريك برن با تقسيم بندي آن به كودك، بالغ و والد، ذهن را به سه بخش تقسيم نموده و با فرض آن به عنوان يك اجتماع كوچك، كار خود را براي مقتدر سازي اجتماعي!! با جلب مشاركت نهاد!!، پاسخگو كردن والد!! و .... قابل عرضه و آموزش كردند اما اين موضوع در خانواده چگونه قابل اجرا است؟ آيا دموكراسي در خانواده ممكن است؟ آيا پدر همان قدر حق تصميم گيري دارد كه كودك دو ساله اش؟ آيا اين دو توان تصميم گيري مشابه دارند؟ آيا توان تصميم گيري مشابه خواهند يافت؟
 ترويج دموكراسي و گسترش فمينيسم به عنوان دو راه كار اقتدار افزايي در جوامع، در كنار همه مزاياي فردي، خانوادگي و اجتماعي اش، امروزه مسبب برخي آسيب هاي اجتماعي جامعه ما شده است. چون گفتن اينكه زن ها هم حق دارند، تعيين نمي كند كه چقدر!! و چگونه!! و يا تبليغ اينكه دوران پدر سالاري سر آمده تعيين نمي كند كه تصميم گيري نهايي بالاخره توسط چه كسي و چگونه انجام مي شود. اينكه چه كاري بد است تعيين نمي كند كه چه كاري خوب است و همين ناقص گفتن، فرايند تصميم گيري در خانواده را مختل كرده و لذا، ديگر زن ها، زن نيستند، چون آشپزي!! نمي كنند، مرد هم نيستند چون كار!! نمي كند يا پدر ها به فرزندانشان دستور نمي دهند، چون ديكتاتور نيستند، اما نمي دانند بالاخره آيا در برابر سوء مصرف مواد يا سيگار كشيدن فرزند نوجوان شان چه بايد بكنند!! چون خودشان مجبورند سيگار بكشند، دوران پدر سالاري هم تمام شده و حالا دوران ......... است.
راه حل گسترش سلامت و عدالت و ... در خانواده هم مثل اجتماع، دادن توان تصميم گيري به خانواده است، و دادن چنين تواني براي تصميم گيري به خانواده، موضوعي است كه خانواده درمانگران همگي بر آن تلاش دارند ( با تسهيل انتقال اطلاعات در خانه، جلب مشاركت پدر در امور فرزند خانواده، پاسخگو كردن پدر در مورد نياز هاي عاطفي خانواده و ....). به تعبيري ديگر، يعني همه سر جاي خودشان باشند و همه ذينفعان بتوانند در تصميم گيري هاي مربوط به خودشان مشاركت كنند و ....
 اما در نگاهي مقايسه اي بين اقتدار افزايي در فرد و خانواده با اجتماعات مردمي، بايد پرسيد منظور از خانواده، تك تك اعضاء خانواده ( شامل يك بچه شيرخوار) است يا خانواده به عنوان يك سيستم يا مجموعه واحد. خانواده به عنوان يك كل چگونه است؟ و خانواده مقتدر يا سالم چگونه خانواده اي است.
در ابتداي اين نوشتار، تلاش شد تا ضمن تبيين مفهوم مقتدر سازي، ببخشيد اقتدار افزايي، به ارتباط تئوريك آن با آسيب هاي اجتماعي و بخصوص اعتياد پرداخته شده و مقتدر سازي فردي از بعد نظام تصميم گيري ذهن تببين گردد. در اين بخش به جاي تكرار جنبه هاي تئوريك اقتدارافزايي در خانواده و به منظور پيشنهاد راهكاري عملي براي اقتدار افزايي در يكي از پيچيده ترين اما موثر ترين و پايه اي ترين نهاد هاي اجتماعي ( خانواده) مدلي از آموزش خانواده معرفي مي گردد كه به كمك آن مي توان، توان تحليل خانواده را به عنوان ابزاري براي افزايش توان تصميم گيري در خانواده در اختيار اعضاء خانواده قرار داد.
آدمكي به نام خانواده
شناخت گرايان (آيزنگ و کين 1995 ص 116) معتقدند هيچ نظريه اي، حتي در روانشناسي قابل درك و تبيين نيست مگر انكه بتوان مدلي از آن را روي كاغذ كشيد. اگر منظور از خانواده، در ساده ترين صورت ممكن، مجموعه اي از پدر، مادر و يك فرزند باشد در اين صورت چگونه مي توان خانواده سالمي ( مقتدري) را روي كاغذ كشيد.
اولين بار در سال 1373، وقتي دانشجوي پزشكي بودم، دكتر ولي سهامي، فوق تخصص روانپزشكي خانواده، براي تشريح خانواده، دايره اي روي تخته سياه كشيد و داخل آن چهار خط موازي رسم نمود و آنها را قدرت، روابط جنسي، تفاهم و روابط مالي داخل خانه خواند. ( سهامي، گفتگوي شخصي1373) اين موضوع براي من الگويي شد تا شكل پيچيده تر، يا به نظرم ساده تر اما گويا تري را براي نمايش خانواده رسم كنم.
 قلمي را روي كاغذ بگذاريد. بيضي كوچكي بكشيد. اين پدر خانواده است. حالا بيضي ديگري كنارش بكشيد. اين چيست؟ مادر خانواده است. حالا كمي پايين تر ( به اندازه فاصله چشم ها تا دهان) اما درست وسط آنها دايره كوچكي بكشيد. اين فرزند خانواده است. حالا دايره اي دور هر سه شكل بكشيد. اين حريم خانه است. خانواده سرمايه ( پول، تحصيلات و ...) هم دارد. البته بدون سرمايه ( مو هاي آن كله آدم)، مي شود خانواده داشت و آدم بود. ( آدم كچل نديده ايد!)
 وقتي بچه اي مثلا ناخن جويدن دارد، درمانگران خانواده مي گويند بچه زبان گوياي مشكلي در خانواده است ( همان دهان آدمك). از نظر آنها مادر مقصر نيست، پدر هم مقصر نيست. بچه هم بيمار نيست بلكه .... اين صورتك كه اسمش خانواده آقاي /خانم ...... است بيمار شده و نياز به كمك دارد.
حالا براي پدر و مادر ( چشم ها) ابرو بگذاريد. اين روابط عاطفي اما ظاهري خانواده است. بدون ابرو هم خانواده داريم اما خانواده زشتي خواهد بود. منظور از روابط عاطفي ظاهري، بكار بردن ادبيات عاشقانه و با محبت و ... بين زن و شوهر است كه براي خانواده ها، بخصوص خانم ها، از جنس سرمايه (مو) است.
حالا يك دماغ بكشيد. خطي عمودي از وسط دو چشم تا نزديكي فرزند خانواده، اين ساختار قدرت در خانه است. برخي خانواده ها دماغ درشتي دارند ( مدام بچه ها را بكن و نكن مي كنند) يا دو دماغي هستند‌ ( مادر يك دستور مي دهد، پدر يك دستور ديگر) يا دماغشان شكسته است. ( توسط دخالت هاي مادر شوهر يا ضربه مشت برادر زن)
 تعجب نكنيد. قبل از تولد دانش روانشناسي خانواده هم خانواده داشته ايم. روانشناسي خانواده اختراع نشد، كشف شد. خانواده هم مثل آدم است و يك صورت واحد دارد.
پس خانواده بايد گوش هم داشته باشد. گوش طرف پدر خانه، همان روابط خانواده است با طايفه داماد، و گوش طرف مادري، همان روابط خانواده است با طايفه عروس و طبيعي است كه هر چه داخل آن شود (از جنس حرف و تجربه) خوب است اما كسي از آن نبايد وارد حريم خانه شود. هر چند بعضي مادر زن ها يا مادر شوهر ها، با دخالت هايشان، نمي گذارند دايره دور كله، كامل شده و سوراخ آن، به كوچكي سوراخ گوش باشد و لذا حريم خانواده باز مي ماند و خانواده جديدي (آدم جديدي) تشكيل نمي شود. ( مثلا دختري به خانواده پدر داماد اضافه شده كه عروس خانم صدايش مي كنند اما خانواده جديد محسوب نمي شوند). چاپ این صفحه

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ جمعه 27 خرداد 1390 ] [ 11:56 ] [ میر محسن محمودی ]

درباره وبلاگ

به وبلاگ خودتان خوش آمدید >mohsen_mir@mihanmail.ir
امکانات وب